هابیل و قابیل یا دانته و ورجیل؟!| داستان کامل و فارسی بازی DmC:Devil May Cry-قسمت اول
با بخش جدیدی در سایت پیسی کنسول به نام داستان بازی در خدمت شما عزیزان هستیم. این بار عنوان DmC: Devil May Cry را انتخاب کردهایم که در سال ۲۰۱۳ برای پیسی، ایکسباکس۳۶۰، پلیاستیشن ۳ منتشر شد. این عنوان یک ریبوت برای این سری بازی شناخته میشود که در آن دانته با شکل و شمایلی متفاوت در آن حضور پیدا کرده است. در ادامه با هم به روایت داستان این بازی میپردازیم. با ما همراه باشید. امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید.
داستان بازی از آن جایی آغاز میشود که دانته از ویژگیهای اهریمنی خود سوءاستفاده میکرد و نحوه رشد شخصیت او به حالت کلاسیک خودش را نشان میداد. داستان بازی در یک کلان شهر مدرن و رازآلود به نام لیمبو سیتی رخ میدهد. این شهر توسط نیروی اهریمنی قدرتمندی کنترل میشد و با ایجاد رفاه و آسایش ظاهری، نژاد انسان را دستکاری میکند.
در حاشیه این جامعه که شستشوی مغزی داده شدهاند، شخصیتی به نام دانته زندگی میکرد. یک جوان که با دیگر اهریمنها در تضاد بود و دائما توسط همین اهریمن ها تهدید میشد و زندگی او را از زمانی که به یاد میآورد، تبدیل به جهنم کردهاند. داستان بازی از آنجایی روی ریل میافتد که دانته بعد از یک شب سخت و طاقت فرسا به مصرف مواد الکلی میپردازد و زمانی که از خواب بیدار میشود، حس میکند یک دختر جوان (کَت) به او هشدار میدهد که در خطر بزرگی قرار دارد. زمانی که دانته در را باز میکند، این دختر به او توضیح میدهد که او باید خانه خود را ترک کند و برای یافتن یک اهریمن بد ذات، همراه او بیاید و به دنبال آن، دانته به داخل لیمبو کشیده شد. پس از این که به صورت آکروباتیک لباس های خود را پوشید، توسط آن دختر که خود را کَت معرفی کرد، از میان کارناوال های منطقه Bellevue pier (منطقه ای که دانته در آن جا زندگی میکرد) راهنمایی می شد. نکته قابل توجه این است که کَت یک واسطه تلقی میشد و دانته در لیمبو نیز می توانست آن را ببیند. در همان لحظه که آن اهریمن تعقیب کننده نابود میشد، دانته را «پسر اسپاردا» خطاب کرد و این باعث سر در گمی وی شد. پس از بازگشت به دنیای انسانها، کَت از دانته خواست تا همراهاش بیاید و رئیساش را ملاقات کند. با بیمیلی پیشنهادش را قبول کرد تا کمک های کَت را جبران کرده باشد.
در طول راه کَت توضیح داد که او بخشی از یک تشکیلات به نام The Order است. یک گروه سرکش به رهبری کسی که دانته آن را «نقاب دار ویژه» (ورجیل) خطاب میکرد. کار این گروه این بود که اهریمنهای خطا کار دنیا را شناسایی کرده و آنها را در لیمبو سیتی رها کنند. سرپرست گروه The Order خود را ورجیل معرفی کرد و از دانته در مورد گذشتهاش سوالاتی پرسید اما او به ندرت آنها را به یاد میآورد. این امر بدین خاطر است که او زمانی که جوان تر بود مننژیت (التهاب پرده های محافظی مغز که باعث سردرد شدید میشود) داشت. ورجیل توضیح داد که او هم حافظهاش را از دست داده، امابه عنوان مثال آسیب دیدگی حافظه آنها چیزی است که فقط انسان ها از آن رنج می برند. ورجیل در ادامه گفت که دانته بسیار مهم است و با کمک او گروه The Order می توانند اهریمنها را شکست دهند. دانته طبق عادت همیشگیاش این ایده را به سخره گرفت، اما ورجیل با دانته دست و پنچه نرم میکند تا به او گذشته مشترکشان را نشان دهد.
ورجیل،کَت، دانته به پارادایس،عمارت مخروبه ای در خارج شهر که به نظر میرسد کلید گذشته دانته در آن قرار دارد، رسیدند. در آن جا، تصویری از مردی به نام اسپاردا را یافتند که به این نتیجه رسیدند، او پدرشان است. در طول راه، دانته خاطراتی از دوران کودکیاش جلوی چشمش ظاهر شد که با پسری به نام ورجیل بازی میکرد و در همین حال پی برد که او و آن مرد مو سفید با هم برادر هستند. علاوه بر بررسی عمارت، دانته تصویری از یک زن مو قرمز به نام “اِوا” را پیدا کرد و با دیدن آن تصویر، عشق و علاقه مادرش را به یاد آورد. هر چه زمان بیشتر میگذشت، دانته خاطرات بیشتری جلوی چشمش ظاهر میشد و این بار اِوا جیغ میزد و میگفت «آنها ما را پیدا کرده اند» و از دست مهاجمان مسلح فرار میکرد. در همان هنگام که لیمبو شروع به تکه پاره کردن خیالات و خاطرات پارادایس کرد، دانته کاری از دستش بر نمیآمد، اما به سمت دروازه ای که کَت برای او درست کرده بود، برگشت. هنگامی که به دنیای انسانی برگشت، اطلاعات بیشتری را از برادرش، ورجیل درخواست کرد.
ورجیل متعهد شد که دانته را به یک زمین بازی قدیمی واقع در محدوده شهر ببرد. دانته آن منطقه را تحت عنوان مکانی به یاد آورد که اِوا دو برادر را به آن جا میبرد. هنگامی که دانته آن نقاشیهای دیواری بزرگ را نگاه میکرد، ورجیل توضیح داد که چگونه جنگی بین اهریمن ها و فرشتگان رخ داد؛ و در آن زمان پدر آن ها، اسپاردا عاشق یک فرشته به نام اِوا شد.اِوا خیلی زود دو پسر دوقلو به دنیا آورد که خشم پادشاه قلمرو شیطانی و بردار خونی اسپاردا، “موندوس(Mundus)” را برانگیخت. اِوا و اسپاردا تنها نژاد انسانی که نفیلیم (Nephilim)” نامیده میشود و میتواند موندوس را بکشد، پدید آورند. به همین خاطر موندوس به اِوا حمله کرد و او را کشت و قلبش را شکافت. دانته می دید که مادرش جان خود را برای محافظت از خانوادهاش می دهد، اما ورجیل در هیچ کجای این قضیه دیده نشد. بنابراین موندوس تنها یک نفیلیم را میشناسد. هنگامی که اسپاردا همراه ورجیل و دانته فرار میکرد، حافظه آن دو را پاک و آن ها را از هم جدا کرد تا زندگی عادی داشته باشند. ورجیل توسط یک خانواده ثروتمند به فرزندخواندگی پذیرفته شد که همه چیز برایش فراهم بود؛ اما متاسفانه دانته به یتیم خانه st Lamia برده شد، جایی که او بیشتر عمراش را مورد آزار و اذیت قرار گرفت. اسپاردا نزد موندس برگشت تا نگذارد او دنبال بچه ها برود و آن ها را پیدا کند و موندوس، اسپاردا را محکوم به حبس ابد و شکنجه کرد.
دانته پرسید که چگونه میتوان به حکمرانی موندوس پایان داد و انتقام خانوادهی خود را بگیرد. اما قبل از این که ورجیل توضیح دهد، یک اسپاتر (نوعی اهریمن) دو برادر را پیدا میکند و دانته را به داخل لیمبو میکشد. بعد از مبارزه در مسیری که کَت برای او مشخص کرده بود، ورجیل در رابطه با توطئه گری های موندوس و برنامهاش برای بدست گرفتن “رپتور نیوز (Raptor News)” توضیحات بیشتری را به دانته داد. موندوس میخواست تا با بدست گرفتن این برنامه به تبلیغاتهای شیطانی خود و نوعی داروی نیرو زا به نام “ویریلیتی (Virility) بپردازد. هنگام سفر دانته و کت به کارخان تولید ویریلیتی، دانته بار دیگر به دنیا شیطانی لیمبو کشیده شد. زمانی که او در مسیرش، میان خیابان های پیچ در پیچ در حال مبارزه بود، کمی بیشتر کَت را شناخت. کَت بیشتر مهارت های فیزیکی خود را با کمک ورجیل یاد گرفت. هنگامی که آن ها به کارخانه ویریلیتی رسیدند، کَت از اتاق میکسینگ، دانته را راهنمایی میکرد تا بتواند علامتی را که خودش حکاکی کرده بود را بشکافد و به داخل لیمبو برود. زمانی که دانته وارد لیمبو شد، مسیرش را به سمت اتاق میکسینگ حرکت کرد. در آن جا لوله های عجیب و غریب تغذیه را داخل مخازن میکسینگ دید که مردم از آن ها استفاده میکردند.
کَت به دانته کمک کرد تا از داکت مرکزی اتاق میکسینگ پایین برود؛ در آن جا با ترکیبی مخفی رو به رو میشود. یک هیولای حلزونی شکل که به همان کابل ها و لوله هایی وصل شده بود که روی دیوار کارخانه آویزان بود. هنگام مبارزه با این موجود، دانته به صورت سیستماتیک لوله های متصل به آن اهریمن را نابود میکردو تا قبل از اینکه درون روخانه ای از استفراغ خودش بیفتد، مجبورش کرد تا درون یک فن صنعتی برود که بدین ترتیب بی درنگ تکه تکه شد.
پس از آن ورجیل، کَت و دانته بر روی یک پل هوایی ایستاده بودند که از آن جا هدف بعدی دانته، یعنی برج مخابراتی رپتور دیده میشد. با استفاده از یکی از علامت گذاری های کَت بر روی پل، دانته به داخل آب پرید و در یک منطقه وارونه بیرون آمد و در امتداد زیر ساختارها قدم میزد. در طول مسیرش به سمت برج، مانعی بر سر راه دانته قرار گرفت و مجبورش کرد که از طریق یک زندان به راه خود ادامه دهد. این زندان روح انسان را محبوس میکرد؛ و سرانجام با یک اهریمن درمانده به نام “فینیاس” رو به رو شد که یکی از چشمهای سایبرتنیک خودش را توسط آدمهای مزدوری از دست داده بود. در حالی که میرفت تا چشم فینیاس را برگرداند، آن اهریمن کور به دانته پیشنهاد داد که کمکش میکند. دانته از طریق سیستم راه آهن به دنبال آن آدمهای مزدور رفت و به آشیانه آنها رسید. در آن جا چشم فینیاس را ربود و اهریمن های آن جا را نابود کرد و پیش آن فرد کور بازگشت.
دانته در حالی که با فینیاس قدم میزد، فهمید که فینیاس حدود یک قرن پیش توسط موندوس زندانی شده بود و این که نفیلیمهای دیگری نیز قبل از فرزندان اسپاردا آمده بودند. یک مورد به خصوص به نام آسیِل (Assiel) قبل از مرگش کارهای زیادی را برای این دنیا انجام داد. راهنمای دانته، فینیاس به آن نفیلیم جوان کمک کرد تا قدرت پنهان درونش را به نام Devil Trigger رها سازد و سپس در مورد هدف دانته از هدف قرار گرفتن رپتور نیوز و بارباس (گزارشگر و مالک رپتور نیوز) پرسید. دانته قصد خود را از کشتن پادشاه اهریمن ها فاش کرد؛ و فینیاس هم به نوبه خود این راز را فاش میکند که همسر موندوس، لیلیث حامله است و جانشین پادشاه را در شکم خود دارد. فینیاس از دانته خواست که آن بچه را بکشد و دانته در انجام این امر مردد شده است. اما به هر حال از فینیاس به خاطر کمکش تشکر کرد و به راهش ادامه داد تا به برج رپتور نیوز برسد و با باب بارباس روبهرو شود. جملات آخر فینیاس دانته را به فکر وا داشت. او گفت که “وقتی موندوس از بین برود و شکست بخورد، چه کسی جایش را خواهد گرفت؟”
واقعا بازی قشنگیه
من که خیلی باهاش حال کردم
موافقم.کلا گیمری نیست که از این سری بازی خوشش نیاد
عالی بود امیررضا جان لطفا زودتر قسمت بعدی رو هم بزار
توی همین یکی دو روز میذارم
مرسی واقعا عالی بود.دستت درد نکنه.از اولین نسخه تا اخرین نسخه ی این سری رو حداقل هر کدوم رو ۲ بار تموم کردم غیر از ۳ و ۴ که شاید ۵ بارتموم کرده باشم.
منم مثل تو.مخصوصا شماره ۳ و ۴. تمام سطح دشواری هاش رو رفتم.اصلا عشقه
واقعا عشقه این بازی. لطفا به نوشتن داستانش ادامه بده.
حتما.آمادست قسمت دوم اش
مقاله ی بی نظیریه آقا امیر.
موضوع خیلی خوبی رو برا مقالت انخاب کردی. ایول
خواهش می کنم اشکان جان
نظر لطفته
کاملا درست میگی اشکان جان.
داش امیر دمت گرم.
خیلی خوب نوشتی.
بعد قسمت دوم لطف کن مال ۳ و ۴ هم بنویس.
ممنون از حسن نظرت سجاد جان
انشالله ببینم چی میشه.ولی تا حدی خواستم داستانی که می نویسم از بازی های جدید باشه
داداش دمت گرم که به نظرات ما اهمیت میدی و به اونا پاسخ میدی.
امیر جان دستت درد نکنه جالب بود.
خواهش میکنم. خوشحالم که مورد توجهتون قرار گرفته
داداش قسمت دومش چی شد پس؟
والا مقاله آمادست و سپردم به مسئول های سایت که منتشرش کنن هر وقت صلاح دونستن
ععععععععععاشق این بازی ام…